روزنوشتی از روز قبل 

روز قشنگی بود امروز بارون قشنگی هم میبارید

 تو کتابخونه از پنجره به بیرون نگاه میکردم به 

بارون و زیر لب میگفتم بارون صدای احساسه  :) 

 بعد برا ناهارم پیتزا خریدم و خواستم یه نفره به 

خودم خوش بگذرونم از گلوم پایین نرفت تنهایی 

و اوردمش خونه تو تاکسی یه پیرزن نشسته بود

 که منتظر همسرش بود همسرشو که دید صداش 

زد پیرمررد پیرمررد بیا ،، پیرمرد وقتی همسرش رو دید خوشحال شد متوجه شدم تو بارون تو بازار همدیگرو 

گم کرده بودن صاحب فروشگاهی ک پیرمرد رو پیدا 

کرده بود گفت مادر این همسرت خودشو کشت بس که گریه کرد پیرزن خندید دندون نداشت و بامزه تر میشد خنده ش گفت اخه پیرمرد کی با من پیرزن کار داره دیدی پیدا شدم ،،

+ با خودم فک کردم چقد عشق و علاقه ادم قدیمی ها پررنگ تر و ساده تر اما باصفاتره ،، چقد ساده همو دوس دارن هیچ وقت  دوستت دارم رو به زبون نمیارن ،،، یادمه یه دوستی برام تعریف میکرد که 

به مامان بزرگم گفتم بابابزرگ تا حالا برات 

گل خرید ؟ مامان بزرگم گفت همه دامن هایی

که برام خرید گلدار بودن :)

چقد ساده چه عاشقانه ساده ای

چقد مثبت اندیش :)

 و با رفتارشون ابراز محبت میکنن،،، 

به بارون نگاه کردم و دوباره باخودم گفتم خدایا شکرت چه حس خوبی :)  در اخر کتاب شعر فروغ فرخزاد رو خوندم و دیگه قلبم پر شده بود از حس و حال قشنگ و بعد هم با 

ذوق از کتابخونه بیرون اومدم و دربست محله گل یاس :))

+این آهنگ ! هر وقت حالم خوب باشه گوش میدم

عیدتون پیشاپیش مبارکاااا باشه

+چهارشنبه سوری نپرید رو آتیش اخه

جیگر طاقت حرارت نداره خخخ

+لبخنـــ:)ـــد فراموش نشه مهربونا

+

دریافت






مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها